جدول جو
جدول جو

معنی باریک گردن - جستجوی لغت در جدول جو

باریک گردن
(گَ دَ)
آنکه گردن باریک دارد، شبر. وجب. و آن مقداری باشد از دست، مابین سر انگشت کوچک و انگشت شست. (برهان) (آنندراج). شبر و وجب. (ناظم الاطباء) ، یک بند انگشت. (برهان) (ناظم الاطباء) ، جزء بالائین بازو. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
نرم کوفتن. نرم ساییدن: ادقاق، باریک کردن آرد. دقیق کردن آرد باریک کردن آرد. (منتهی الارب). نرم کردن. تدقیق. (دهار)
لغت نامه دهخدا
آنکه ران باریک دارد: قعواء، زنی باریک ران، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ عَ)
لاغر یا نازک و یاتنک شدن: فلان که سابقاً کلفت بود حالا باریک شده است. (فرهنگ نظام). استدقاق. (منتهی الارب). لاغر شدن. (ارمغان آصفی) (غیاث) (آنندراج). ضعیف شدن. (فرهنگ ضیاء). رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 307 شود:
جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد.
فردوسی.
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.
فردوسی.
گردن از بار طمع لاغر وباریک شود
این نوشتست زرادشت سخندان در زند.
ناصرخسرو.
بدر او شد چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیرزن تاریک.
سنایی.
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک.
سعدی (ترجیعات).
از تواضع میتوان مغلوب کردن خصم را
میشود باریک چون سیلاب از پل بگذرد.
صائب (آنندراج).
به از روشندلی تیرشهابی نیست شیطان را
که شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد.
صائب.
آب شد باریک تا رفتار دلجوی تو دید
گل سپر انداخت تا رخسار نیکوی تودید.
محسن تأثیر (آنندراج).
نازکتر است از رگ جان گفتگوی من
باریک شد محیط چو آمد بجوی من.
صائب (از ارمغان آصفی).
بیتاب نشد مه اگر از تاب جمالت
پس بهر چه باریک شد از شهر بدر رفت.
کاشی آملی (از ارمغان آصفی) (آنندراج).
هر کجا باریک شد راهت قدم از سر بنه
جاده گر از تار در پیش آمدت مضراب باش.
کلیم (از ارمغان آصفی).
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ / عِ فَ/ فِ)
تیره کردن. تار کردن: اغطاش، تاریک کردن شب را. (منتهی الارب) :
گفت اگر در کمند من افتی
پیش چشمت جهان کنم تاریک.
سعدی.
رجوع به تاری کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ بَ)
بصارت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ ذَ)
باریک شدن. خرد شدن. نرم شدن. و رجوع به باریک شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ صَ)
کاری را باریک گرفتن، تنگ گرفتن آن را. باریک گرفتن کار را، اشفاف. (منتهی الارب) ، معشوق. معشوقه
لغت نامه دهخدا
(مُ شاقْ قَ)
لاغر شدن. باریک شدن. باریک گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
شخص ظریف بدن. لاغربدن. از زن قریب النسب فرزند باریک بدن و نحیف جثه آید. (منتهی الارب در: ض ع ل). تذبل. باریک بدن بودن زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
تیره کردن تار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تار کردن، تیره کردن، ظلمانی کردن
متضاد: روشن کردن، مبهم ساختن، بغرنج کردن، پیچیده کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
لتغميق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
Darken
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
assombrir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
oscurare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
اندھیرا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
темнеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
verdunkeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
затемнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
przyciemniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
变暗
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
অন্ধকার করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
oscurecer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
karartmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
어둡게 하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
暗くする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
escurecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
अंधेरा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
menggelapkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
มืด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
verduisteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاریک کردن
تصویر تاریک کردن
להחשיך
دیکشنری فارسی به عبری